«کودکی نیمهتمام» نوشت? «کیومرث پوراحمد»
«کیومرث پوراحمد»، کارگردان نامآشنای سینمای ایران، کار سینمایی را با دستیاری «ابراهیم نادری» در سریال «آتش بدون دود» در سالهای 53 – 52 شروع کرد و بعدها در «کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان» فیلمهایی چون: «زنگ اول، زنگ دوم»، «هدف» و مستندی از زندگی «جبار باغچهبان»، اولین موسس و مدرس مخصوص کودکان کر و لال در ایران را ساخت.
از «کیومرث پوراحمد» که در اصفهان متولد شده و در همان شهر تحصیلات خود را بهپایان رسانده، کارگردانی مجموعههای تلویزیونی «قصههای مجید» را دیدهایم که بر اساس نوشتههای «هوشنگ مرادی کرمانی» تهیه شده، و همچنین، فیلمهای بلند «تاتوره»، «بیبی چلچله»، «شب یلدا» و «گل یخ» را.
کتاب «کودکی نیمهتمام»، شرححال و زندگی خود اوست، به قلم خودش، که از کودکی تا آغاز فیلمسازی او را در برمیگیرد. کتابی که حتما خواندنش حتی برای کسانی که شاید زیاد هم اهل فیلم و سینما نباشند، میتواند جالب و جذاب باشد.
آنچه که در اینجا خواهید شنید، خاطرهای است که او از اولین روز مدرسه، به یاد دارد، و در کتاب «کودکی نیمهتمام» آمده. خاطرهای که شنیدنش گرچه شاید دردآور، ولی بهرحال، و در ضمن، یادآور ایامی است که چه بسا برای خیلی از ما هنوز آشنا و زنده است.
* * *
«. . . «آ» بعد هم «ب». نقط? «ب» را که گذاشتم، ضرب? چوب آمد توی سرم. یعنی اشتباه نوشته بودم؟ کلم? «آب» را؟ نه، اشتباه نبود. با آنهمه شور و شوق آموختن، «آب»، «بابا» و چند کلم? دیگر را پیش از مدرسه یاد گرفته بودم. پس چرا چوب میخوردم؟ این راه و رسم مدرسه است که روز اول، کلم? اول،بزنند توی سرت؟
نمیدانم آنروز، روز چندم مهر بود هر روزی بود، برای من روز اول مدرسه بود. . .»
برگرفتههایی از فصل پنجم این کتاب را در اینجا بشنوید!
>
* * *
« پرده بسته میشود »
در کتابهای درسی چیزکی از شاهنامه و بوستان و گلستان آمده بود که تصور میکردم اینها کتابهایی بوده است که حالا دیگر نیست. و همین مقدارش باقی مانده است که در فارسی ما هست. در ذهن کودکانهام این را ربط میدادم به حمل? ترک و تاتار و تازی و کتابسوران مهاجمین که جسته گریخته، از این و آن شنیده بودم. بیش از این هم نمیخواستم بدانم. جرات و جسارت کنجکاوی نداشتم. بابت کنجکاوی، تن در دادن به تحقیر مضاعف، نمیارزید. اگر هم میارزید کسی نبود پاسخی روشن و قانعکننده بدهد. سئوالی اگر پرسیده میشد جواب ـ معمولا ـ این بود: «خودت بزرگ میشی، میفهمی.»
بخشی از فصل نهم را در اینجا بشنوید!
>
* * *
خانم عاطفی، عامل پیوند من شد با رادیو و برنام? کودک رادیو و مسابقههای آن. یکبار سوال مسابق? برنام? کودک در بار? حیوانی بود که شاخهای بلند پیچپیچ دارد و در جنگل زندگی میکند. گوینده که سوال را مطرح کرد، فریاد کشیدم «گوزن!». مادر که شاهد شوق و ذوق من بود، تشویق کرد جواب را برای برنام? کودک بنویسم. نوشتم و فرستادم. چندی بعد اسمم جزو برندهها درآمد. یک پیروزی بزرگ.
مادر با هم? گرفتاری که داشت واقعا همت کرد، کفش و چادر کرد، من هم بهترین لباسم را پوشیدم و با هم رفتیم به سالن ناباوری! یک پیروزی بزرگ!
دیر رسیدیم. وقتی رسیدیم سالن تاریک بود و بچهها بر صحنه نمایشی اجرا میکردند. کورمالکورمال دو تا صندلی خالی پیدا کردیم و نشستیم. . .
بخشی دیگر از فصل نهم را در اینجا بشنوید!
* * *
>
« شهرزاد قصهگو »
شهرزاد قصهگوی ما، کم دستو دل باز نبود. بهجز داستانهای شب، داستانهای دیگری هم روایت میکرد که هر یک در جای خود دنیای دیگرتری میساخت برای ما. دنیای «جانیدالر» که میتوانستی با رمز و رازهایش همراه شوی، سرنخ تبهکاریها را بگیری و بروی جلو و کشف کنی که واقعا جانیدالر از کجا فهمید. . .؟»
بخشی از فصل دهم را در اینجا بشنوید!
>
* * *
اصلا نمیتوانستم تصور کنم توی گونی کنفی که معمولا کلهقندو پیاز و سیبزمینی میریزند، چه چیز ممکن است باشد. آهسته و با احتیاط در گونی را باز کرد؛ جعبهای شکیل و چوبی بیرون آورد. ویلن نبود. ویلن را قبلا دیده بودم. ولی میدانستم یک جور ساز است. سنتور بود. درش را باز کرد. به سیمهایش دست کشید. مضرابها را برداشت و نواخت. معلوم بود تمرین داشته است. . .
بخشی دیگر از فصل دهم را در اینجا بشنوید!
>
* * *
« عشق ممنوع! »
خانواد? صباحی که قوم و خویش پدر بودند روز سوم عید از شیراز رسیدند اصفهان و دیدارها تازه شد. آنها تا سیزده فروردین مهمان ما بودند.
آقای صبحی با پدر، طوبی خانم ـ همسر صباحی ـ با مادر و دو پسر بزرگ صباحی با برادرها، هر کدام جفت خود را پیدا کرده بودند و سرگرمیهای خود را داشتند. گلچهره دختر آقای صباحی مانده بود بین من و خواهرم. گلچهره ده ساله بود، من یازده ساله، خواهرم نه ساله. گلچهره کلاس چهارم بود. من کلاس پنجم، خواهرم کلاس سوم. . .
فصل یازدهم از کتاب «کودکی نیمهتمام» را در اینجا بشنوید!
>
* * *